یک فیلسوف تنگ غروب در مریخ نشسته و با خود مى گوید: وقتی من به دنیا اومدم پدرم ۳۰ سالش بود. یعنی سنش ۳۰ برابر من بود وقتی من ۲ ساله شدم، پدرم ۳۲ ساله شد یعنی ۱۶ برابر من وقتی من ۳ ساله شدم پدرم ۳۳ ساله شد یعنی ۱۱ برابر من وقتی من ۵ […]
بایگانی برای دسته "خنده خانه، جوکستان، عیدانه"
داروخانه و نفت فرد معلوم الحالی وارد داروخانه ای شد و پرسید:”نفت دارید؟” – گفتند:”اینجا داروخانه است، قربان!” – “می دانم که داروخانه است. می گویم نفت دارید؟” – “نه آقا، تو داروخانه و نفت؟” “توی داروخانه ای که نفت نداشته باشد باید … (ادرار) کرد و رفت.” – شخص کار بی ادبی اش را […]
سوراخ در دیوانه ای تازه آمد و وارد تیمارستان شد. همه جا را گشت و در اتاقی را باز نمود و دید که تعداد زیادی جمعند و هر کسی سعی دارد دیگری را کنار بزند و از سوراخ در، بیرون تیمارستان را ببیند. اون هم همگی را کنار زد و از سوراخ به بیرون نگاهی […]
سرکه هفت ساله شخصی در به در دنبال سرکه هفت ساله می گشت. پرسید و پرسید تا نشانی فردی را دادند. در زد و مرد سرکه ای پیدا شد. پرسید:”شنیدم شما سرکه هفت ساله دارید، درست است؟” “بله، درست است!” “اگر ممکن است یک پیاله به من لطف کنید!” “چی میگی بابا؟ اگر قرار بود […]
دارند می سازند! بنده خدایی از شهری به صورت عبوری داشت می گذشت، درنگی کرد و از رهگذری پرسید:”این شهر شما آثار باستانی هم دارد؟” گفت:”بله، بله، قربان! دارند می سازند!” عیدتان مبارک و سال های عمرتان پر از برکت باد! هموطنان عزیزم! (عان) علی اکبر نخعی (عان)، کارشناس زبان و ادبیات انگلیسی و کارشناس […]
نفس باد صبا، طنز عیدانه نفس باد صبا آفت جان خواهد شد عید می آید و اجناس گران خواهد شد قیمت میوه و شیرینی و آجیل و لباس باز سرویس گر فک و دهان خواهد شد همسرم چند ورق لیست به من خواهد داد و سرا پای وجودم نگران خواهد شد می زنم ساز مخالف […]
دروغ پروری دو نفر با هم قرار می گذارند تا هر دروغی را که یکی شان گفت، دیگری آن را پرواز داده و بپروراند تا در جمع کم نیاورند. جمعی از دوستان دور هم بودند و یکی با اشاره ی چشم دیگری شروع کرد:”پدر من یک طویله دارد که آنقدر بزرگ است که وقتی یک […]
حاج شیخ و کلانتری حاج شیخی سراسیمه خود را به کلانتری محل رساند. جناب سروان تا حاج آقا را با حالت سراسیمگی مشاهده کرد از جای برخاست و گفت:”چی شده حاج آقا! امری دارید در خدمتم!؟” حاج آقا پاسخ می دهد:”دیگه چی می خواستی بشه؟” جناب سروان فوراً صحبت حاج آقا را قطع نموده […]
زن سیاه و سوخته فردی رفت و زن سیاه و سوخته ای گرفت. دوستش گفت:”چرا رفتی زن و سیاه و سوخته ای گرفته ای؟” پاسخ داد:”سر و صدایش را در نیاور! این زن را برای ماه های محرم و صفر گرفته ام!” “نشر نخعی” (عان) بهترین ها را برای شما ملت شریف ایران عزیز […]
کاری نکن پایم به مسجد باز شود! شخصی بچه اش را دعوا می کند و بچه فرار کرده و وارد مسجد می شود. پدر جلوی در ورودی مسجد می ایستد و فریاد می کشد:”چهل سال است پای من به مسجد باز نشده. بچه! بیا بیرون و کاری نکن که پایم به مسجد باز شود!” […]
گوجه فرنگی دو گوجه فرنگی می خواستند از عرض جاده ای عبور کنند. یکی شان به سرعت رد شد ولی دیگری به زیر چرخ های یک تریلر عبوری رفت و کاملاً له له گردید. گوجه فرنگی رد شده که شاهد عینی ماجرا بود با صدای بلندی فریاد کشید:”رُب! بیا بریم!” هموطنان گرانقدر! بیائید شادی […]
پرش از بلندی افراد زیادی منتظرند تا قهرمان پرش از ارتفاع بار دیگر پرش خود را تکرار نماید. تشک ها آماده و همه چشم به راهند تا پرش صورت پذیرد. ناگهان بدون اعلام مجری برنامه شخصی از بلندای ارتفاع به پایین می آید. همه فکر می کنند که مجری می خواسته مردم را غافلگیر […]
صدام چند سالی که از جنگ تحمیلی رژیم بعثی عراق بر ایران عزیز گذشته بود، صدام مرتباً دم از پذیرش قطعنامه می زد. به صدام گفتند:”تو که مدعی قطعنامه ای، قرارداد صلح الجزایر را پاره کردی و گفتی سه روزه اهواز را می گیرم و جشن پیروزی و مصاحبه را در تهران برگزار می […]
گردن بن لادن نقل می کنند روزی یکی از پسران بن لادن سر به روی شانه پدر گذاشت و خوابش برد. لحظاتی چند نگذشته بود که پسر از خواب بیدار شد. بن لادن سبب بیدار شدن فرزند خود را پرسید و او پاسخ داد:”بابا! چرا گردن تو این همه بوی بد می دهد؟” بن […]
سابقه ندارد!”
به کسی می گویند:”بدو برو خانه تان که پدرت مرد!”
می گوید:”باورم نمی کنم!”
به خودمان مربوطه داداش
گارسون:”ببخشید آقا! شما نوشابه زرد می خورید یا مشکی؟”
قرض سوء هاضمه
گدا:”خانم! همسایه شما یک تکه کیک خانگی به من داده است! شما هم چیزی به من
پیرمرد فراموشکار
از پیرمردی پرسیدند:”شما چند فرزند دارید؟”
پیرمرد گفت:”دقیقاً
تشریف قربان!
به کسی می گویند:”از مسافرت چی آوردی؟”
فازمتر و هندوانه
فردی هی مرتب فازمتر را داخل هندوانه های هنوداونه فروش می کرد و در می آورد.
یکی پرسید:”های آقا! چیکار